برای دانستن این موضوع که کدام یک از تعاملات ما در دنیای خارج با اشخاص دیگر ذیل مفهوم مذاکره جای میگیرد لازم است به انواع روابط اشخاص با یکدیگر توجه کرد. به طور کلی، اشخاص سه نوع رابطه میان اشخاص ممکن است وجود داشته باشد: (1) همبستگی، (2) وابستگی و (3) استقلال و بینیازی.
با این وصف میتوان چنین گفت که مذاکره در حالت وابستگی عملاً بیفایده است. وقتی در چنبره قدرت دیگری هستی هر نوع مذاکره ممکن است منجر به دادن امتیاز بیشتر شود. مثلاً در مذاکره با مدیر شرکت برای دستیابی به یک خواسته معمولی ممکن است فرد را ناچار به قبول انجام کارهای اضافه کند. بنابر این، برای موفق بودن در مذاکره باید به مرحلهای رسید که طرف مقابل باور داشته باشد در وضعیت همبسته با ما قرار دارد.
در مطلب قبلی که درباره مذاکره بود گفتیم که لوئیکی در کتاب بایستههای مذاکره عناصر یا اجزای مذاکره را به شش موضوع تقسیم کرده است که آخرین مورد آن، مدیریت عوامل مشهود و غیرمشهود در مذاکره بود. عوامل یا فاکتورهای مشهود که تکلیفشان روشن است. یعنی چون آنها را میبینیم یا بهتر است بگوییم حسشان میکنیم نیازی به شناساییشان نداریم و فقط میماند بحث مدیریت آنها. اما فاکتورهای نامشهود انگیزههای روانشناختی هستند که میتوانند به طور مستقیم یا غیرمستقیم در مذاکره تأثیر داشته باشند و در عین حال از دید مذاکرهکننده مغفول بمانند و جریان و نتیجهی کار را تغییر دهند.
در این مطلب به عوامل غیرمشهودی میپردازیم که لوئیکی در کتاب خود به آنها اشاره کرده است. (تأکید بر نام لوئیکی و کتاب او صرفاً از این جهت است که ممکن است نویسندگان دیگر موضوعات دیگری را هم اشاره کرده باشند و بعداً نوشتههای من با استفاده از کتاب سایر نویسندگان تکمیل بشه).
درباره این سایت